پیش آمده که به شخصی سوظن داشته باشید و بعد متوجه شوید که اشتباه کرده اید، یا براساس رفتار نادرستی که بر مبنای این فکر نادرست در پیش گرفته اید فرصت داشتن یک رابطه درست و منطقی را با شخص مورد نظر از دست داده باشید ؟
آیا با خود شما چنین رفتاری شده است یعنی در مظان سوظن قرار گرفته اید تادرک کنید که چه فشار روحی بر شخص وارد میشود؟
آیا تا به حال شده که کسی از اطرافیان شما که طاقت تحمل وجود شما را ندارد ( به هر دلیلی ) با صحنه سازی و جابجا کردن چیز های با ارزش ،شما را در مظان اتهام قرار دهد و در اطراف شما جوی از شک و تردید و بی اعتمادی فراهم آورد تا اینکه شما از مبارزه خسته شوید و نتیجه بگیرید که شخصیت شما و هویت شما ارزشمند تر از این است که بازیچه دست افراد نادرست و ناراست قرار گیرد؟
در این صحنه در هر نقشی که هستید دوست دارم داستان کوتاهی به نام "تبر دزد " را در بر چسب " قصه های خواندنی " برایتان بگویم شاید بتوانیم دست از پیش داوری و قضاوت کردن برداریم.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر