۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه

همه ی بودن من

مشت های گره کردۀ من خالی است
انگشتانم را بر هم میفشارم
اما، دستانم چه تهی است
پس کجاست؟ پس چه شد؟
حبابی در دست داشتم؟حبابی از باورها ؟
حبابی از باید ها و نباید ها؟حبابی از آرزوها؟
خالی دستانم در نیمه راه بودن
وه ، چه دشوار است. آیا آغازی ست؟
سرگشتگی من اکنون می گوید:
بار سنگین قضاوتهایت را بسپار به خاک
و رها کن خود را از هر آنچه که تو را آزرده ست
بگسل بند فرسودۀ دلبستگی هایت را،
زنجیر کهنۀ وابستگی هایت
دور کن همه ناخواستنی هایت را
پاک کن ذهنت را، پاک کن ذهنت را
و به خاطر آور آنچه را خواسته ای
شکر بگذار آنچه را داشته ای
بگذر از هر آنچه به زمان وابسته ست
نقطۀ آغاز است در بودن
لحظه ای کوتاه است همه ی بودن من
می نمایم خود را غرق در این بودن
بودن و با خود یکرنگ شدن
بودن و از خود نترسیدن
بودن و داشته ها و نا داشته ها را پذیرفتن
بودن و خود را باور داشتن
بودن و از خود هر سوالی پرسیدن
بودن و پاسخ ها را در خود کاویدن
چه شکوهی دارد همۀ بودن من
چه شکوهی دارد همۀ بودن من
(ا ین دلنوشته درتاریخ 5 شهریورتوسط" م.الف. نیک" سروده شده است)

برانگیختن ایمان

برای بهره مندی کامل از نیروی ایمان و برانگیختن شور و انرژی درونی چه باید کرد و چه نباید کرد؟

مقاله های مرتبط با این پرسش را تحت عنوان " اقدام کنیم " و" دوری کنیم" در برچسب " مثل هیچکس نبودن" ارایه خواهم کرد.