۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه

کودک نان آور

دختر کوچک من می پرسد :
که چرا این کودک در خیابان تنهاست؟
که چرا این کودک راهی مدرسه نیست؟
که چرا ، این یکی فال حافظ دارد؟
وان یکی دسته گلی؟
پس کتاب درسش، پس مداد و مشقش
در کجا جا مانده ست؟
صورتش ، دستانش، گردن باریکش
چه سیاه است ولی ، تیره چشما نش
می درخشد وقتی ، اسکناسی
ناچیز در هوا می چرخد
پدرش کو، مادرش را چه شده است؟
دست پر مهر چه کسی بر سر اوست
مهربانی ، عشق را
پس که می افروزد دروجود کودک؟
حافظ او چه کسی ست؟
که چنین بی پروا می رود در هر جا
در کجا می ماند؟ در کجا می خوابد؟
آرزوهایش چیست ؟
رویاهایش به کجا خواهد رفت؟
این کودک ، این امید فردا
این رها شده در هر جا
چه کسی مسٌول است؟
چه کسی میداند، که چه می بایست کرد؟
سرگردان کودک تنها را
دخترم می دانی بس فراوان علت
میتواند باشد هر یک را
آن یکی بی پدر ، مادرش بیماراست
این یکی ، پدرش معتاد است
دیگری سر راهی بوده است
یا یتیمی که اسیر د یوی ست
یا پدر زندانی ست
مادرش هر جایی ست
دیگری را بینی که پدر بیمار است
از کار افتاده ست
00000
کودک نان آور میدود در هر جا
تاسیر سازد ، گرم سازد،سقف سازد بر سر
دخترم این همه قربانیها ،از نا بهنجاریها ست
ریشه دارد جایی که اگر بشکافی
می بینی متورم شده است در جایی قدرت و پول
می بینی خوب قسمت نشده ست امکانات
حاصل اش بیکاری، بیماری اعتیاد و فحشا ست
می پرسی که چه می بایست کرد؟
می دانی د لبند م، سرد و بی مهر گذشتن
از کنار کودک سرگردان ،راهش نیست
پول خرد ناچیز درمان نیست
گرچه باید باشد، لحظه را تسکین است
000
000
000
پس راه حل در کجاست؟ می گویمت فرزندم
باید جهانی گردد این کودک سرگردان
تا بشنوند فریاد خاموش در گلویش
باید جهان ریزد اشک بر او و سر نوشتش
تا ما بخاطر آریم که او در این نزدیکی ست
00000
تا ما فرا بخوانیم هر همت بلندی
حالا زمان آنست تا ما به میدان آییم با همه داشته هامان
اندیشه مان ، مال مان ، عشق مان ، وقتمان

این دلنوشته درتاریخ هفتم مهر 1388
توسط م.الف.نیک سروده شده است

۱ نظر:

  1. سلام
    من از این شعرتان خوشم آمد خواهش میکنم مرابه عنوان عضو بپذیرید.

    منتظرم

    پاسخحذف