موجودات همیشه به گونه ای سازگار با هویتشان رفتار می کنند.داستا ن " قورباغه و عقرب" را شنیده اید، من این داستان را در قسمت قصه های خواندنی خواهم آ ورد.اما حاصل قصه این است که " نیش عقرب نه از سرکین است اقتضای طبیعتش این است " که همان رفتار مطابق با هویت را تا کید میکند.خوب حیوان نمی تواند هویتش را تغییر دهد و بر اساس جبری که حاکم بر هستی اوست رفتار میکند.
ما انسانها هم جزٸی از موجودات هستیم اما موجودات با شعور عالم هستی، و اختیار داریم که حاکم بر سرنوشت خود باشیم وهویت خود راتعیین کنیم. نیروی هویت بسیار شگرف است، پس به همین دلیل باید مراقب آنچه به خورد خود میدهیم و بر چسب هایی که به خود می زنیم باشیم. امیدوارم به پرسش های بنیادی تحت عنوان" از باورهای ناخودآگاهمان در مورد کیستی خود آگاه شویم" پاسخ داده با شید یا همین حا لا به آنها فکر کنید و پاسخ آنها را بیابید.برای تغییر باید اول از آ نچه هستیم شناخت داشته باشیم .
باورهای ما در مورد کیستی مان (هویتمان) چارچوب هایی می آفریند که زندگی مان را در محدوده ی آن سپری می کنیم و این به باوری چون اینکه آیاخودمان را احمق یا باهوش می پنداریم محدود نمی شود.باور های ما در مورد کیستی مان تعیین می کند که چه کارهایی را انجام خواهیم داد و این ربطی به تونایی ما ندارد . هر یک از ما تا کنون وقایع مختلفی را پشت سر گذاشته ایم که خاطره ای از شکست یا موفقیت برای ما بجای گذاشته است و بیشتر مان به نادیده گرفتن و ناچیز شمردن موفقیت ها و تمرکز بر شکست هایمان گرایش داریم و چنین گرایشی باورهای محدودیت آفرین ما را تقویت میکند.گام دوم این است که باور های محدودیت آفرینی را که در مورد کیستی خودمان داریم زیر سوال ببریم.
یک متفکر می گوید :" آن سطح تفکری که مارا به جایی که هستیم رسانده است همانی نیست که ما را به جایی که می خواهیم باشیم خواهد رساند."
عناصری که با اطمینان کامل از آن ها برا ی تعریف و توصیف خود استفاده می کنیم بازگو کننده ی هویت ماست ،روزی که خود را با معیارهای برتر تعریف و بر اساس آن معیار ها زندگی کنیم ، روزی که با اطمینان بدانیم که ما چنان کسی هستیم ، روزی است که دنیای ما شروع به تغییر خواهد کرد .گام سوم این است که با دیدی گسترده تر به خود بنگریم و سپس عین آن شویم و با آن زندگی کنیم تا با ور کرده و سپس به مرحله ی تعین برسیم .
دکتر وین دایر می گوید :" " تو همان میشوی که آنگونه می اندیشی" با درک عمیق این قانون، زندگی من دگرگونی عمده ای را از" انسانی که زندگی ای روحانی را سپری می کند به روحی که زندگی ای انسانی را از سر می گذراند" پشت سر گذاشته است . یعنی من موجودی الهی و یک ضرورت الهی هست . "
وباز هم با کلام مولانا خاتمه میدهم :
" ای برادر تو همه اندیشه ای ما بقی را استخوان و ریشه ای ".
ما انسانها هم جزٸی از موجودات هستیم اما موجودات با شعور عالم هستی، و اختیار داریم که حاکم بر سرنوشت خود باشیم وهویت خود راتعیین کنیم. نیروی هویت بسیار شگرف است، پس به همین دلیل باید مراقب آنچه به خورد خود میدهیم و بر چسب هایی که به خود می زنیم باشیم. امیدوارم به پرسش های بنیادی تحت عنوان" از باورهای ناخودآگاهمان در مورد کیستی خود آگاه شویم" پاسخ داده با شید یا همین حا لا به آنها فکر کنید و پاسخ آنها را بیابید.برای تغییر باید اول از آ نچه هستیم شناخت داشته باشیم .
باورهای ما در مورد کیستی مان (هویتمان) چارچوب هایی می آفریند که زندگی مان را در محدوده ی آن سپری می کنیم و این به باوری چون اینکه آیاخودمان را احمق یا باهوش می پنداریم محدود نمی شود.باور های ما در مورد کیستی مان تعیین می کند که چه کارهایی را انجام خواهیم داد و این ربطی به تونایی ما ندارد . هر یک از ما تا کنون وقایع مختلفی را پشت سر گذاشته ایم که خاطره ای از شکست یا موفقیت برای ما بجای گذاشته است و بیشتر مان به نادیده گرفتن و ناچیز شمردن موفقیت ها و تمرکز بر شکست هایمان گرایش داریم و چنین گرایشی باورهای محدودیت آفرین ما را تقویت میکند.گام دوم این است که باور های محدودیت آفرینی را که در مورد کیستی خودمان داریم زیر سوال ببریم.
یک متفکر می گوید :" آن سطح تفکری که مارا به جایی که هستیم رسانده است همانی نیست که ما را به جایی که می خواهیم باشیم خواهد رساند."
عناصری که با اطمینان کامل از آن ها برا ی تعریف و توصیف خود استفاده می کنیم بازگو کننده ی هویت ماست ،روزی که خود را با معیارهای برتر تعریف و بر اساس آن معیار ها زندگی کنیم ، روزی که با اطمینان بدانیم که ما چنان کسی هستیم ، روزی است که دنیای ما شروع به تغییر خواهد کرد .گام سوم این است که با دیدی گسترده تر به خود بنگریم و سپس عین آن شویم و با آن زندگی کنیم تا با ور کرده و سپس به مرحله ی تعین برسیم .
دکتر وین دایر می گوید :" " تو همان میشوی که آنگونه می اندیشی" با درک عمیق این قانون، زندگی من دگرگونی عمده ای را از" انسانی که زندگی ای روحانی را سپری می کند به روحی که زندگی ای انسانی را از سر می گذراند" پشت سر گذاشته است . یعنی من موجودی الهی و یک ضرورت الهی هست . "
وباز هم با کلام مولانا خاتمه میدهم :
" ای برادر تو همه اندیشه ای ما بقی را استخوان و ریشه ای ".
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر