۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۵, چهارشنبه

شاد باشیم اما نه بی تفاوت نسبت به سرنوشت یکدیگر

این مقاله در پاسخ به پرسش" گام بعدی را چگونه برداریم " در برچسب "پرسشهای بنیادی (کوانتومی)" آورده شده است.
به جمله ویل دورانت فکرمی کردم اینکه "شادی از خرد عاقل تر است " .جالب است که در تمام طول زندگی " خرد" برایم بالاترین ارزش بوده است و لحظه ای پیش که کتابی را زمانی به همسرم هدیه داده بودم باز کردم، دیدم که در آن برای او آرزو کرده ام که کسب خرد و فرزانگی را سر لوحه امورش قرار دهد.شاید برای همین این جمله توجه مرا به خود جلب کرده و مرا به فکر فرو برده است .
در ادبیات کهن ایران زمین به جرات میتوانم بگویم که "حکیم عمر خیام" نمونه کامل و بارز این تفکر است چرا که در اوج خردمندی و فرزانگی (ریاضی دان، منجم،فیلسوف ...) بسیاردر باره شاد زیستن و خوش بودن می گوید:

"خوش باش و میندش که مهتاب بسی --- اندر سر خاک یک بیک خواهد تافت"

"می نوش ندانی از کجا آمده ای --- خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت" و ....

اما شادی کجاست ؟ آنجا که ترس و وحشت نیست ، آنجا که امنیت و آرامش است و آنجا که نگرانی و بدبختی معنا ندارد و بالاخره آنجاکه میتوان خوش بین ، مثبت اندیش و جاذب روشنایی بود بدون اینکه به حماقت مبتلا شد.
نتیجه شاد بودن سلامت اجتماعی و فردی است .و از آنجا که شادی مسری است.پس موج شادی بازتابی ایجادمیکند که خودش را تقویت میکند و این موج هرگز نمی میرد.شادی عشق میآفریند ،عشق به زندگی ، عشق به همنوع ،عشق به وطن و عشق به همه چیز.
از لحاظ خلقت ،انسانها تنها موجوداتی هستند که می توانند لبخند بزنند ، بخندند .فکرش را بکنید حیوانات می توانند فشار روانی را احساس کنند ، نگران شوند،وحشت زده شوند حتی گریه کنند ولی نمیتوانند بخندند ،گویی که خنده به بشر اعطا شده تا بتواند شاد باشد وسلامتی جسم و روح خود را حفظ کند.حتی خندیدن اولین پاسخ مستقل به محرک برای نوزاد انسان است.
اما شادی در فرهنگ حاکم بر جامعه کنونی چه جایی دارد؟آیا سبکسری و تهی مغزی جلوه نمیکند؟و یا بهتر است بپرسیم که آیا ظرفیتی برای شاد بودن باقی مانده است یا اینکه اینقدر همه دست در گریبان مشکلات و مسایل شخصی و اجتماعی خودهستند که گویی که این لغت اصلا از فرهنگ لغت فارسی حذف شده است.و این حس از وجودمان رخت بر بسته است.
ازآنجا که این بحث در این کوتاه کلام نمی گنجدو ابعاد اجتماعی آن ما را به ناکجا آباد می برد، ادامه اش را برای فرصتی دیگر می گذارم و این جمله را تقدیم تان میکنم:
"اگر می بینی کسی به روی تو لبخند نمی زند علت را در لبان فرو بسته خود جستجو کن " (دیل کارنگی)

۱۳۸۹ اردیبهشت ۹, پنجشنبه

گا م بعدی را بر چه پایه ای برداریم ؟

ویل دورانت میگوید " شادی از خرد عاقل تر است." نظر شما چیست؟
مقاله ای در این رابطه به نام "شاد باشیم اما نه بی تفاوت نسبت به سرنوشت یکدیگر" در برچسب "مثل هیچکس نبودن" گذارده ام.

۱۳۸۹ فروردین ۲۶, پنجشنبه

تبردزد

دهقانی تبرش را پیدا نمی کرد .به پسر همسایه اش شک کرد . او را زیر نظر گرفت . رفتار پسرک عینا شبیه رفتار یک تبر دزد بود ،حتی چهره اش هم چهره ی یک تبر دزد بود. حرف هایی که می زد، چیزی جز حرف های یک تبر دزد نبود.تمامی حالت ها و رفتار هایش از یک مرد تبر دزد نشان داشت.
تا که به طور اتفاقی ، هنگام جابجا کردن دسته ای چوب بود ، که تبرش را پیدا کرد.
روز بعد ،وقتی پسر همسایه را نگاه می کرد ، هیچ نشانه ی خاصی ، نه در رفتارش و نه در حالتش نمی دید که گواه بر تبر دزد بودن او باشد. ______حکایتی چینی منسوب به لیه یوکو ( قبل از میلاد)

در مقاله "پیش داوری یا قضاوت نادرست " در برچسب های "مثل هیچکس نبودن،پرسش های بنیادی" به این داستان اشاره شده است.

۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه

پیش داوری یا قضاوت نادرست

پیش آمده که به شخصی سوظن داشته باشید و بعد متوجه شوید که اشتباه کرده اید، یا براساس رفتار نادرستی که بر مبنای این فکر نادرست در پیش گرفته اید فرصت داشتن یک رابطه درست و منطقی را با شخص مورد نظر از دست داده باشید ؟
آیا با خود شما چنین رفتاری شده است یعنی در مظان سوظن قرار گرفته اید تادرک کنید که چه فشار روحی بر شخص وارد میشود؟
آیا تا به حال شده که کسی از اطرافیان شما که طاقت تحمل وجود شما را ندارد ( به هر دلیلی ) با صحنه سازی و جابجا کردن چیز های با ارزش ،شما را در مظان اتهام قرار دهد و در اطراف شما جوی از شک و تردید و بی اعتمادی فراهم آورد تا اینکه شما از مبارزه خسته شوید و نتیجه بگیرید که شخصیت شما و هویت شما ارزشمند تر از این است که بازیچه دست افراد نادرست و ناراست قرار گیرد؟
در این صحنه در هر نقشی که هستید دوست دارم داستان کوتاهی به نام "تبر دزد " را در بر چسب " قصه های خواندنی " برایتان بگویم شاید بتوانیم دست از پیش داوری و قضاوت کردن برداریم.

۱۳۸۹ فروردین ۱۴, شنبه

نوروز آمد و افرینش جلوه سبز خود را متجلی کرد

نوروز 1389 شمسی بر همه ایرانیان سراسر جهان مبارک باد.
نوروز را با روزهایی نو ، اندیشه هایی نو ، کرداری نو و گفتاری نو شروع کنیم .
همان طور که در روزهای پایان سال 1388 شمسی زنگار از خانه هامان زدودیم ، در 13 روز گذ شته فرصتی بود تا زنگار از دلهامان بزداییم ، و دیروز در سیزدهمین روز از نو روز اهریمن را از وجودمان و زندگیمان بیرون کنیم . و از حالا یادمان باشد که باید بیدار دل بمانیم و دستاوردهایمان را پاس بداریم و بدانیم که اهریمن برای غارت هستیمان فرصت را از دست نمی دهد .خواب غفلت ما چاره کاراهریمن است پس بیدار بمانیم.

۱۳۸۸ اسفند ۴, سه‌شنبه

جادوی آفرینش

در دربار امپراتور چین ، نقاشی با تکبر در برابر امپراتور حاضر شد .برای این جسارت او ، امپراتور او را محکوم کرد که از انگشت شست هر دو پایش آویزان کنند تا جان سپارد.ولی این هنرمند تقاضا کرد که او را از یک شست آویزان کنند.
امپراتور با خواهش او به این تصور که مرگ او وحشتناک تر خواهد بود ، موافقت کرد.درباریان از محل مجازات بیرون رفتند ، چون نمی خواستند در احتضاری بی پایان شرکت کنند.
نقاش با سری آویزان و دست بسته ،تنها ماند و موفق شد که به هر حال خود را با انگشت آزادش به زمین برساند.
سپس با نوک ناخن شروع به نقاشی موش های کوچکی روی شن های زیر دستش کرد.او آن قدر موش ها را خوب می کشید که موش های نقش بسته روی شن ها شروع به بالا رفتن از پاهایش کردند و طناب را جویدند و با حوصله تا باز شدن کامل طناب به کار خود ادامه دادند. در این موقع، نقاش سبیل های آنها را بوسید و آسوده خاطر و آزادانه به سوی سرنوشت رفت.---------------------داستان چینی
در مقاله " خلاق بمانیم " دربرچسب " مثل هیچکس نبودن " به این داستان اشاره شده است.

۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه

خلاق بمانیم

آیا می توان آزادی یک ذهن خلاق را به اسارت در آورد ؟
داستانی چینی در این رابطه برایتان دارم که تحت عنوان "جادوی آفرینش" در برچسب "قصه های خواندنی" خواهم آورد.
از حافظ لسان الغیب داریم که:
"گفتم که برخیالت راه نظر ببندند -- گفتا که رهرو است او از راه دیگر آید"
(فقط گویا بهتر است از کار انداختن ذهن را بطور کلی از طرق مختلف !!!! در نظر نگیریم؟)